ناگفته های عید 93
سلام عزیزم ما روز 5 اسفند 92 با اتوبوس رفتیمارومیه میدونی چرا؟
چون من خیلی خسته شدم و خیلی دلم گرفته بود پاره ای بحث و مشکل هم پیش اومد که درسته حل نشد و آب از آب تکون نخورد و همه اش وعده وعید الکی و سر خرمن بود. ولی هر چی بود گذشت و ما روز 9 فروردین بعد از یه مدت طولانی با بابا محسن و آقا جون و مادر و دایی برگشتیم خونمون.
امیررضا جونم یادت باشه وقتی بزرگ شدی از حقت حتی در کوچکترین موارد نگذری و کم نیاری.اجازه نده حقت زیر پا گذاشته بشه.
تا اون روز معلوم نیست کی زنده است و کی مرده ولی عاقل باش و چشم پوشی نکن
میدونی پسر گلم اون موقع است که دیگه حقی بهت نمیدن و ارزش برات قائل نمیشن
خلاصه این که این هم عکسهای سفر ما. البته امیررضا یک هفته ی اول حسابی مریض شد و منو کلی اذیت کرد ولی بعدش خوش گذشت.
اقا به ما پفک نمیده................
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی